خاطرات من وبابایی برای فرشته مهربونمون

امید من وبابایی

سلام به نفس من خوبی عزیزم  می دونی چی شد من وبابایی 18 ابان دوتایی رفتیم تبریز   دکتر بعد ماینه به  من گفت که باید ای یو ای کنم    منم رفتم تو قسمت ای یو ای و ای یو ای کردم  گلم نمی دونی که چه قدر سخت بود موقعی که داشتن من ای یو ای می کردن همون لحظه اذان میگفت چه قدر دعا کرد فقط تو اون لحظه دعا می کردم که خدا تو رو هر چه زود تر به ما برسونه عزیزدلم از اون روز 8 روز می گذره تا 5 رو دیگه انشالله مشخص می شه که پیش ما این ماه می یایی یا نه مامانی خیلی من وباباین انتظار کشیدیم دیگه بسه عزیزم هر روز بابایی مییاد شکم من ناز می کنه می گه نی نی من حالش چه طوره خدا جونم به خاطر شاهرخ هم ک شده یه ...
26 آبان 1390
1